جملات زیبا و ناب کتاب های معروف دنیا (انگلیسی با ترجمه)
جملات زیبا از کتاب های معروف دنیا این توانایی را دارند تا مسیر شما را تغییر دهند. فرقی نمی کند که به دنبال یک جمله زیبا برای سخنرانی خود می گردید یا می خواهید جملهای الهام بخش برای خود بیابید، بهترین روش این است که در جملات معروف ادبیات جهان به دنبال چنین جملاتی بگردید. همه ما می دانیم که کتاب های معروف جهان مملو از جملات زیبا و الهام بخشی هستند که می خواهید کتاب را زمین بگذارید و این جملات ناب را یادداشت کنید.
در این مقاله، 40 مورد از بهترین جملات زیبا از کتاب های معروف به زبان انگلیسی با ترجمه فارسی برای شما گردآوری شده است؛ نقل قول های ادبی الهام بخش که می توانید بارها و بارها از آن ها استفاده کنید.
در این فهرست، جملاتی از برخی از بهترین نویسندگان از جورج الیوت گرفته تا استیون کینگ برای شما آورده شده است. از جملات ناب کتاب های معروف می توانید به عنوان کپشن یا استوری استفاده کنید و یا تنها آن ها را بخوانید و لذت ببرید.
جملات زیبا از کتاب های مشهور
Nowadays people know the price of everything and the value of nothing
«امروزه، مردم قیمت همه چیز را می دانند اما از ارزش هیچ چیز مطلع نیستند.»
- کتاب: تصویر دوریان گری
- نویسنده: اسکار وایلد
- 1890
You forget what you want to remember, and you remember what you want to forget.
«شما چیزی که می خواهید به یاد بیاورید را فراموش می کنید و چیزی که می خواهید فراموش کنید را به یاد می آورید.»
- کتاب: جاده
- نویسنده: کورمک مک کارتی
- 2006
It’s much better to do good in a way that no one knows anything about it
«بسیار بهتر است که کار خوب را به شیوهای انجام دهید که هیچ کس از آن اطلاعی نداشته باشد.»
- کتاب: آنا کارنینا
- نویسنده: لئو تولستوی
- 1877
The only lies for which we are truly punished are those we tell ourselves
«تنها دروغهایی که ما واقعا ب خاطر آنها تنبیه میشویم، دروغهایی هستند که به خودمان میگوییم.»
- کتاب: در یک کشور آزاد
- نویسنده: وی.اس.نایپل
- 1971
Some birds are not meant to be caged, that’s all. Their feathers are too bright, their songs too sweet and wild. So you let them go, or when you open the cage to feed them they somehow fly out past you. And the part of you that knows it was wrong to imprison them in the first place rejoices, but still, the place where you live is that much more drab and empty for their departure.
«برخی از پرندگان برای قفس به وجود نیامدهاند. پرهای آنها بسیار درخشان، صدای آنها بسیار شیرین و دلنواز است. بنابراین، آنها را آزاد میکنید یا وقتی قفس را باز میکنید که به آنها غذا دهید، به شیوهای از دست شما فرار میکنند. و بخشی از شما که میداند زندانی کردن آنها از همان ابتدا کار درستی نبوده است، خوشحال میشود. با این وجود، مکانی که در آن زندگی میکنید با رفتن آنها خالی میشود.»
- کتاب: ریتا هیورث، رستگاری در شاوشنگ
- نویسنده: استیون کینگ
- 1982
It sounds plausible enough tonight, but wait until tomorrow. Wait for the common sense of the morning
«امشب به اندازه کافی باورکردنی به نظر میرسد، اما منتظر فردا باشید. منتظر حس مشترک صبحگاهی بمانید.»
- کتاب: ماشین زمان
- نویسنده: اچ.جی.ولز
- 1895
Anyone who ever gave you confidence, you owe them a lot.
«هر فردی که زمانی به شما اعتماد به نفس داده است، شما بسیار زیاد به او مدیون هستید.»
- کتاب: صبحانه در تیفانی
- نویسنده: ترومن کاپوت
- 1958
No one forgets the truth; they just get better at lying
«هیچ کس حقیقت را فراموش نمیکند؛ بلکه فقط دروغگوی بهتری میشود.»
- کتاب: جاده انقلابی
- نویسنده: ریچارد ییتس
- 1961
We need never be ashamed of our tears
«ما هرگز نباید از اشکهایمان شرمنده باشیم.»
- کتاب: آرزوهای بزرگ
- نویسنده: چارلز دیکنز
- 1890
It is sometimes an appropriate response to reality to go insane
«گاهی اوقات واکنش مناسب و درست به واقعیت، دیوانگی است.»
- کتاب: والیس
- نویسنده: فیلیپ.کی.دیک
- 1981
همچنین بخوانید: جملات زیبا از کتاب شازده کوچولو
No man, for any considerable period, can wear one face to himself and another to the multitude, without finally getting bewildered as to which may be the true
«هیچ کس، برای یک بازه زمانی طولانی نمیتواند چهرهای برای خود و چهرهای برای دیگران داشته باشد، بدون این که در نهایت خود نیز سردرگم شود که کدام یک حقیقت دارد.»
- کتاب: رمان داغ ننگ یا نامه اسکارلت
- نویسنده: ناتانیل هاثورن
- 1850
Life appears to me too short to be spent in nursing animosity or registering wrongs
«زندگی کوتاه تر از آن به نظر می رسد که بخواهم آن را با پرورش خصومت یا ثبت اشتباهات سپری کنم.»
- کتاب: جین ایر
- نویسنده: شارلوت برونته
- 1847
Nothing is so painful to the human mind as a great and sudden change
«هیچ چیز به اندازهی یک تغییر بزرگ و ناگهانی برای ذهن انسان دردناکتر نیست.»
- کتاب: فرانکنشتاین
- نویسنده: مری شلی
- 1818
It doesn’t matter who you are or what you look like, so long as somebody loves you
«تا وقتی که کسی شما را دوست داشته باشد، مهم نیست چه کسی هستید یا چگونه به نظر میآیید.»
- کتاب: جادوگران
- نویسنده: رولد دال
- 1983
Life is to be lived, not controlled; and humanity is won by continuing to play in face of certain defeat
«زندگی را باید زندگی کرد، نه کنترل؛ و بشریت با ادامه بازی در مقابله با شکست حتمی به پیروزی میرسد.»
- کتاب: مرد نامرئی
- نویسنده: رالف الیسون
- 1952
We can experience nothing but the present moment, live in no other second of time, and to understand this is as close as we can get to eternal life
«ما نمیتوانیم چیزی به جز زمان حال را تجربه کنیم، زندگی چیزی به جز زمان حال نیست و برای درک این موضوع یعنی به زندگی جاودان نزدیک شدهایم.»
- کتاب: فرزندان بشر
- نویسنده: پی.دی.جیمز
- 1992
Memories warm you up from the inside. But they also tear you apart
«خاطرات موجب دلگرمی شما می شوند، اما اشک های شما را نیز سرازیر می کنند.»
- کتاب: کافکا در کرانه
- نویسنده: هاروکی موراکامی
- 2002
The only people for me are the mad ones, the ones who are mad to live, mad to talk, mad to be saved, desirous of everything at the same time, the ones who never yawn or say a commonplace thing, but burn, burn, burn like fabulous yellow roman candles exploding like spiders across the stars
«من تنها آدم هایی را آدم می دانم که دیوانه اند، آنهایی که دیوانهاند از زندگی کردن، دیوانهاند از حرف زدن، دیوانهاند برای نجات یافتن، در عین حال مشتاق همه چیز هستند، آنهایی که هرگز خمیازه نمیکشند یا چیز معمولی نمیگویند، بلکه میسوزند، میسوزند، مثل شمعهای رومی زرد افسانهای میسوزند که مانند عنکبوتها در میان ستارهها منفجر میشوند.»
- کتاب: در جاده
- نویسنده: جک کرواک
- 1957
I know not all that may be coming, but be it what it will, I’ll go to it laughing
«نمیدانم چه چیزی قرار است بیاید، اما هرچه که باشد با خوشرویی از آن استقبال خواهم کرد.»
- کتاب: موبی دیک
- نویسنده: هرمان ملویل
- 1851
همچنین بخوانید: 100 تا از معروفترین کتاب های دنیا
We were the people who were not in the papers. We lived in the blank white spaces at the edges of print. It gave us more freedom. We lived in the gaps between the stories
«ما افرادی بودیم که در روزنامهها حضور نداشتیم. ما در فضاهای سفید خالی در لبههای کاغذ چاپ زندگی میکردیم. همین به ما آزادی عمل می داد. ما در شکاف بین داستانها زندگی میکردیم.»
- کتاب: سرگذشت ندیمه
- نویسنده: مارگارت آتوود
- 1985
History, Stephen said, is a nightmare from which I am trying to awake
«استفان میگوید، تاریخ کابوسی است که من میخواهم از آن بیدار شوم.»
- کتاب: اولیس
- نویسنده: جیمز جویس
- 1922
It was a bright cold day in April, and the clocks were striking thirteen
«یک روز سرد روشن در ماه آپریل بود و ساعتها سیزده را نشان میدادند.»
- کتاب: 1984
- نویسنده: جورج اورول
- 1949
Maybe ever’body in the whole damn world is scared of each other
«شاید همه در این جهان لعنتی از یکدیگر میترسند.»
- کتاب: موش ها و آدم ها
- نویسنده: جان اشتاین بک
- 1937
We cast a shadow on something wherever we stand, and it is no good moving from place to place to save things; because the shadow always follows. Choose a place where you won’t do harm – yes, choose a place where you won’t do very much harm, and stand in it for all you are worth, facing the sunshine
«هر جا که بایستیم روی چیزی سایه میاندازیم و حرکت از جایی به جای دیگر برای نجات چیزها خوب نیست. زیرا سایه همیشه دنبال ما میآید. جایی را انتخاب کنید که در آن آسیبی به شما وارد نشود – بله، جایی را انتخاب کنید که در آن صدمه زیادی به شما وارد نشود، و برای تمام ارزشی که دارید در آن بایستید، رو به آفتاب.»
- کتاب: اتاقی با یک چشم انداز
- نویسنده: ای.ام.فورستر
- 1908
Finally, from so little sleeping and so much reading, his brain dried up and he went completely out of his mind
«در نهایت، از خواب کم و مطالعهِ زیاد، مغز او خشک شد و عقل خود را به طور کامل از دست داد.»
- کتاب: دن کیشوت
- نویسنده: میگل د سروانتسساوردا
- 1605
We mortals, men and women, devour many a disappointment between breakfast and dinner-time; keep back the tears and look a little pale about the lips, and in answer to inquiries say, “Oh, nothing!” Pride helps; and pride is not a bad thing when it only urges us to hide our hurts— not to hurt others
« ما انسانها، زن و مرد، ناامیدیهای زیادی را بین زمان صبحانه و شام میخوریم. جلوی اشک ها را بگیرید و کمی رنگ پریده به نظر برسید و در پاسخ به سؤالات بگویید: “اوه، هیچی!” غرور کمک میکند؛ و غرور چیز بدی نیست که ما را ترغیب میکند که آسیبهایمان را پنهان کنیم، نه اینکه دیگران را آزار دهیم.»
- کتاب: میدلمارچ
- نویسنده: جورج الیوت
- 1874
And meanwhile time goes about its immemorial work of making everyone look and feel like shit
«و در همین حال زمان به کار دیرینهی خود ادامه میدهد و باعث میشود تا همه احمق به نظر آیند.»
- کتاب: زمینه های لندن
- نویسنده: مارتین آمیس
- 1989
Clocks slay time… time is dead as long as it is being clicked off by little wheels; only when the clock stops does time come to life
«ساعتها زمان را قربانی میکنند … زمان تا وقتی که توسط چرخدندههای کوچک به نمایش درآید مرده است؛ تنها وقتی که ساعت متوقف شود زمان به زندگی بازمیگردد.»
- کتاب: خشم و هیاهو
- نویسنده: ویلیام فاکنر
- 1929
You are your best thing
«تو بهترین خود هستی.»
- کتاب: دلبند
- نویسنده: تونی موریسون
- 1987
She had waited all her life for something, and it had killed her when it found her
«او تمام طول عمر منتظر چیزی بود و همین انتظار او را کشت.»
- کتاب: چشمان آنها به خدا مینگریست
- نویسنده: زورا نیل هرستون
- 1937
It is a great misfortune to be alone, my friends; and it must be believed that solitude can quickly destroy reason
«دوستان من تنها بودن یک بدبختی بزرگ است. و باید باور داشت که تنهایی میتواند به سرعت عقل را از بین ببرد.»
- کتاب: جزیره اسرارآمیز
- نویسنده: ژول ورن
- 1874
None of those other things makes a difference. Love is the strongest thing in the world, you know. Nothing can touch it. Nothing comes close. If we love each other we’re safe from it all. Love is the biggest thing there is
«هیچ یک از آن چیزهای دیگر تفاوتی ایجاد نمیکند. عشق قویترین چیز دنیاست. هیچ چیز نمیتواند آن را خدشهدار کند. چیزی نزدیک نمی شود. چیزی نمیتواند به آن آسیب زند. اگر همدیگر را دوست داشته باشیم از همه چیز در امان هستیم. عشق بزرگترین چیزی است که وجود دارد.»
- کتاب: بارش برف روی سروها
- نویسنده: دیوید گوترسون
- 1994
Sometimes we get sad about things and we don’t like to tell other people that we are sad about them. We like to keep it a secret. Or sometimes, we are sad but we really don’t know why we are sad, so we say we aren’t sad but we really are
«گاهی اوقات ما از چیزهایی ناراحت میشویم و دوست نداریم به دیگران بگوییم که به خاطر آنها ناراحت هستیم. ما دوست داریم آن را مخفی نگه داریم. یا گاهی غمگین هستیم اما واقعاً نمیدانیم چرا غمگین هستیم، بنابراین میگوییم غمگین نیستیم اما واقعاً هستیم.»
- کتاب: ماجرای عجیب سگی در شب
- نویسنده: مارک هادون
- 2003
همچنین بخوانید: جملات زیبا از فیلم های خارجی معروف
She says nothing at all, but simply stares upward into the dark sky and watches, with sad eyes, the slow dance of the infinite stars
«او به هیچ وجه چیزی نمیگوید، اما به سادگی به آسمان تاریک خیره میشود و با چشمانی غمگین بهرقص ستارگان بی انتها خیره میشود.»
- کتاب: گرد ستاره
- نویسنده: نیل گیمن
- 1999
I know. I was there. I saw the great void in your soul, and you saw mine
«من میدانم. من آنجا بودم. من خلا بزرگ روح تو را دیدم و تو روح من را دیدی.»
- کتاب: آواز پرندگان
- نویسنده: سباستین فالکس
- 1993
Terror made me cruel
«وحشت مرا ظالم کرد.»
- کتاب: بلندیهای بادگیر
- نویسنده: امیلی برونته
- 1847
Perhaps it was freedom itself that choked her
«شاید این خود آزادی بود که او را خفه کرد.»
- کتاب: قیمت نمک
- نویسنده: پاتریشیا هایسمیت
- 1952
There is an idea of a Patrick Bateman, some kind of abstraction, but there is no real me, only an entity, something illusory, and though I can hide my cold gaze and you can shake my hand and feel flesh gripping yours and maybe you can even sense our lifestyles are probably comparable: I simply am not there
«ایدهای از پاتریک بیتمن وجود دارد، نوعی انتزاع، اما من واقعی وجود ندارد، فقط یک موجود است، چیزی توهمی، و اگر چه میتوانم نگاه سردم را پنهان کنم و تو میتوانی دست مرا بفشاری و احساس کنی که گوشت بدن تو و شاید تو را گرفته است. حتی میتوان حس کرد که سبک زندگی ما احتمالاً قابل مقایسه است: اما من آن را نمیپذیرم.»
- کتاب: روانی آمریکایی
- نویسنده: بریت استون الیس
- 1991
Some men get the world, some men get ex-hookers and a trip to Arizona. You’re in with the former, but my God I don’t envy the blood on your conscience
«برخی از مردان دنیا را به دست میآورند و برخی دیگر یک سفر به آریزونا و خاطرات گذشته نصیبشان میشود. تو در گروه اول هستی و بدان که به خدا قسم به خونی که روی وجدانت سنگینی میکند، حسادت نمیکنم.»
- کتاب: محرمانه لس آنجلس
- نویسنده: جیمز الروی
- 1990
Why can’t people have what they want? The things were all there to content everybody; yet everybody has the wrong thing
«چرا مردم نمی توانند آنچه می خواهند را داشته باشند؟ همه چیز وجود دارد تا همه را راضی نگه دارد؛ با این وجود هیچ کس راضی نیست.»
- کتاب: سرباز خوب
- نویسنده: فورد مادوکس فورد
- 1915