گلستان و بوستان سعدی شیرازی دو اثر کلاسیک از آثار او هستند که با پایه اخلاقی نگاشه شده اند. گلستان سعدی شامل متون سنتی فارسی، داستانهای کوتاه و اشعار کوتاه است که مردم را به مهربانی با انسانها و همدلی با احساسات همتایان خود ترغیب می کند. بوستان مجموعه دیگری از آثار سعدی است که از اشعار موزون فارسی تشکیل شده است. اشعار سعدی در باغ و داستان های کوتاه او در باغ رز بر مهربانی تأکید می کند. سعدی همدلی را یک ویژگی اساسی در رفتار انسان می داند. او مردم را به صلح آمیز بودن و بخشش دعوت می کند ، با توجه به این که مردم می آموزند اگر صادقانه رفتار کنند و با آنها رفتار خوبی شود ، بهتر تغییر کنند. در ادامه مطلب متن کامل شعر تو چنین خوب چرایی از سعدی همراه با معنی را برایتان ارائه کرده ایم.
متن کامل شعر اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی از سعدی با معنی
غزل ۵۰۹ سعدی
اول به تو گفتن که چنین خوب چراییمن ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چراییای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجاییآن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خداییپرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننماییحلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گداییعشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جداییروز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر برباییگفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییشمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه ماییسعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهاییخلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
معنی شعر که چنین خوب چرایی
- من در ابتدا نمیدانستم که تو شخص بیمهر و وفایی هستی! پیمان دوستی نبستن، بهتر است از پیمان بستن و به آن وفادار نبودن.
- دوستان از من خرده میگیرند که چرا دلبسته تو شدم؟ پیش از آنکه از من خرده بگیرند، باید اول تو را مورد سوال قرار دهند که چرا اینقدر خوب هستی و موجب شدی من به تو دلبسته شوم؟
- ای کسی که گفتی به دنبال خوبان و زیبایان روزگار نباش! در این دریای تفکر ما و تو با هم فاصله بسیاری داریم.
- آن چیزی که موجب شد اهل نظر دلشان را ببازند، نه آن خال و زنخدان و سر گیسوان پریشان بود، بلکه آنچه که موجب دلبستگی ایشان گردید، رازی خدایی است.
- حجاب و حایل میان خود و بیگانگان را بردار چرا که تو آنقدر بزرگ هستی که بیگانگان قادر به دیدن تو نیستند؛ همانگونه که تصویر اجسام بزرگ در آینه کوچک جا نمیگیرد و بنابراین در آینه دیده نمیشوند.
- از دست مراقبان تو، نمیتوانم در خانه تو را بزنم. تنها کاری که از دستم برمیآید این است که به عنوان گدا به محله تو بیایم.
- عشق روزیدن و بینوا بودن و انگشتنمای مردم بودن و سرزنش دیگران را شنیدن، همگی آسان هستند ولی نمیتوانم بارجدایی را تحمل نمایم.
- امروز روز مناسبی است برای به صحرا رفتن و پایکوبی کردن و بر لب جوی نشستن و مناظر را تماشا کردن. دل دیگری در شهر باقی نمانده است که آن را نربوده باشی
- به خود گفته بودم که هنگامی که آمدی، غصه دلم را به تو خواهم گفت. چیزی برای گفتن باقی نمانده است چرا که هنگامی که میآیی، غم و غصه از دلم بیرون میرود.
- باید شمع را از خانه بیرون برد و آن را خاموش کرد تا همسایگان متوجه نشوند که تو در خانه ما هستی.
- سعدی آن کسی نیست که امکان داشته باشد که از دست کمند تو رهایی پیدا کند چرا که فهمیده است که زندانی تو بودن، بهتر از آزادی است.
- مردم میگویند که برو و آرزوی دیگری داشته باش. دوهوایی (به دنبال دو آرزوی مختلف) نخواهم شد به خصوص در روزگار اتابک (ابوبکر سعد بن زنگی)