Take a fresh look at your lifestyle.

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل، همیشه کودکان شنیدن داستان و قصه ها را دست داشتند و دارند مخصوصا شب ها موقع خواب علاقه دارند و لذت می برند در ادامه مطلب چند نمونه داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل گردآوری کرده ایم.

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل

ببری که حیوانات دیگر را مسخره می کرد

 

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل

اوین داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل بدین صورت است که روزی ببر باهوش و چالاک و قوی وجود داشت که همیشه حیوانات دیگر را مسخره می کرد و به آنها می خندید، مخصوصا زنبور ضعیف و کوچک و فیل کند ِ دست و پا چلفتی را مسخره می کرد.

یک روز حیوانات جنگل از جمله ببر در غاری جمع شده بودند که ناگهان زمین لرزه ای آمد و در خروجی غار بسته شد.

از آنجایی که ببر قوی بود و همیشه حیوانات دیگر را مسخره می کرد، همه حیوانات گرفتار در غار انتظار داشتند که ببر در غار را باز کند و آنها را نجات دهد، ولی هر چقدر ببر زور زد نتوانست صخره ها را از جلوی در غار تکان بدهد.

در نهایت، زنبور کوچولو فکری به ذهنش رسید و از میان شکاف بین صخره ها پرواز کرد و از غار خارج شد.

چون فیل از مسخره کردن ببر ناراحت بود، در گوشه ای تنها نشسته بود و با حیوانات دیگر به غار نرفته بود.

پس زنبور به دنبال فیل در جنگل گشت و او را پیدا کرد و به او گفت که حیوانات در غار گرفتار شده اند و در غار بسته شده است و آنها نمی توانند بیرون بیایند.

فیل به سمت غار راه افتاد و با خرطوم خود صخره ها را از جلوی در غار برداشت و حیوانات را نجات داد.

حیوانات با خوشحالی از غار بیرون آمدند و از زنبور کوچک و فیل سپاسگزاری کردند و خواستند که با آنها دوست شوند.

آخرین حیوانی که از غار بیرون آمد، ببر بود که صورتش از خجالت قرمز شده بود. ببر درس خود را آموخته بود و از آن روز به بعد ببر فقط خوبی های حیوانات دیگر را می دید و با همه دوست بود.

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل، داستان فیل و قورباغه

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل بدین صورت است که یک جنگل بود که خیلی زیبا بود پر از درختان قشنگ و گل‌های رنگارنگ.

در این جنگل حیوانات زیادی زندگی می کردند که برای خودشان قصه هایی داشتند.

قصه‌ی ما در مورد یک بچه فیل است. فیل کوچولو تشنه بود به رودخانه رفت تا آب بخورد.

نگاهش به آب که افتاد دید سه تا حیوان کوچولو عجیب در آب شنا می کنند.

فیل خرطومش را بالا گرفت و شالاپی به آب زد پرسید: شما کی هستید؟
یکی از آن ها گفت: من آقا قورباغه هستم. اسمم قور قورک است. این ها همه دوستانم هستند. تو کی هستی؟

فیل پاسخ داد: من فیل کوچولو ام. بچه‌ی آقا فیلو.

قورقورک خندید و گفت: تو با این هیکلت واقعا بچه ای. پس مامان و بابات چه قدر گنده اند؟ ها ها ها

فیل کوچولو گفت: تو با این ریزی بابا هستی؟ آن قدر ریزی که باید عینک بزنم تا ببینمت. بچه هایتان را پس باید با ذره بین ببینم. ها ها ها

قورباغه‌ی سومی گفت: ما می توانیم زیاد تو آب بمونیم اما تو اصلا نمی توانی.

فیل گفت: در عوض با خرطومم می توانم همه‌ی آب ها را بخورم. حتی شما را قورت بدهم.

قورباغه‌ها ناراحت شدند . قورباغه‌ی دومی گفت: برو بچه فیل. ما کوچکیم. اما صدایمان بلند تر از بقیه حیوانات است گوش کن. قور…قور…

یک دفعه فیل با خرطوم بلندش صدای وحشتناکی در آورد. قورباغه‌ها ترسیدند. و داد زدند: زلزله… زلزله… زلزله…
با این حرف ها دعوایشان شد. یکی این می گفت و یکی آن می گفت.

یک دفعه خرگوش که اسمش هوشی بود از راه رسید پرسید: وای وای وای

جنگل و حرف و دعوا. آقا قورباغه شما چرا؟ آقا فیل شما چرا؟

قورقورک گفت: این بچه فیل خیلی مغرور است.
فیل کوچولو گفت: این قورباغه‌ها خیلی پر رو هستند.

هوشی گفت: این طوری نمی شود. ماجرا را تعریف کنید ببینم چی شده؟

فیل و قورباغه ماجرا را تعریف کردند هوشی با شنیدن ماجرا به آن ها گفت: شما هر کدام چیزهایی که دارید دیگران ندارند.نباید به خاطر این چیزها مغرور شد.

مهم این است که با هم دوست باشیم بعد کمی دور خودش چرخید و گفت: حالا بیایم قایم موشک بازی کنیم. همه گفتند: باشه بازی بازی.

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل، داستان کودکانه خرگوش و شیر

 

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل
داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل

گزینه دیگر از داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل بدین صورت است که روزگاری در یک جنگل زیبا یک شیر عصبانی و بداخلاق زندگی می کرد، او پادشاه جنگل بود و حیوانات زیادی را برای اینکه غذای خود را تامین کند کشته بود به همین دلیل همه ی حیوانات از او وحشت داشتند.

روزی حیوانات جلسه ای برگزار کردند تا راهکاری پیدا کنند تا از دست شیر بدجنس راحت شوند. یک خرگوش پیر که بسیار عاقل بود در آن جلسه راه حلی داد که همه حیوانات از آن استقبال کردند. همه حیوانات پیش شیر رفتند و به او گفتند که از بین خودشان هر روز یکی را انتخاب می کنند و به عنوان غذا نزد شیر میفرستند، شیر وقتی سخنان آنها را شنید موافقت کرد و بسیار خوشحال شد.

فردای آن روز خرگوش پیر تصمیم گرفت که به عنوان اولین طعمه نزد شیر برود. او خیلی دیر نزد شیر رفت و شیر از این کار او حسابی عصبانی شده بود و از خرگوش پرسید که چرا اینقدر دیر کرده است. خرگوش گفت که در راه به شیر دیگری رسیده و او مانع از آمدن او شده است. شیر به خرگوش گفت که حتما باید آن شیر دیگر را ببیند.

خرگوش و شیر راه افتادند، خرگوش او را به چاه عمیق و پرآبی برد و گفت که آن شیر در آنجا مخفی شده است، شیر به درون چاه نگاه کرد و تصویر خودش را در آب دید و فکر کرد که شیر دیگر را می بیند. او خیلی سریع برای از بین بردن شیر به درون چاه پرید از بین رفت.
پس از آن همه حیوانات در جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.

نتیجه ای که از این داستان می توان گرفت این است که همیشه عقل و خرد از قدرت قوی تر است.

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل، داستان کودکانه تمساح حریص

 

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل

داستان های کوتاه زیادی در باره حیوانات جنگل است که یکی ار آن داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل بدین صورت است که در نزدیکی دهکده ای، یک برکه ای وجود داشت که در آن یک تمساح حریص زندگی می کرد، روزی یک پسر کوچک را در نزدیکی برکه دید که مقداری گوشت در دستانش داشت. تمساح تصمیم گرفت هم پسرک را بخورد و هم گوشتی که در دستانش بود.
بنابراین با لحنی آرام و فریبنده به پسر کوچولو گفت: ” اوه پسر کوچولو!  گوشت را به من می دهید من بسیار گرسنه هستم.”

 

پسر کوچولو گفت: اوه نه شما مرا خواهید خورد.
تمساح گفت: قول می دهم، شما را نخورم.

پسر کوچولو نزدیک تمساح رفت تا گوشت را به او بدهد اما تمساح با زیرکی بازوی پسرک را در دهانش گرفت.

یک خرگوش که در آن نزدیکی بود ماجرا را دید و خواست به پسر کمک کند، بنابراین به نزدیکی آنها رفت و تمساح وقتی خرگوش را دید پیش خود فکر کرد که بهتر است اول خرگوش را بخورد و بعد سراغ پسر بچه برود بنابراین بازوی پسر بچه را رها کرد و پس از آن، پسر بچه و خرگوش به سرعت فرار کردند و تمساح حیله گر به خواسته اش نرسید.

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل، داستان کوتاه یک روز خوب جنگل

 

داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل
داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل

آخرین داستان کوتاه در مورد حیوانات جنگل بدین صورت است که صبح زود بود. حیوانات ماده مشغول خودآرایی بودند . کلاغ چند پر زیبای طاووس را به امانت گرفت تا خودش را بیاراید . کبک خرامان به سوی آینه می رفت . روباه هم دم زیبا و قشنگش را می آراست . القصه همه در تلاش برای بهتر جلوه دادن خود بودند .

قرار بود به دستور سلطان بزرگ جنگل یک گردهمایی برای احقاق حقوق پایمال شده حیوانات مادّه تشکیل شود .

پس از حضور حیوانات زیر درخت بلوط خبر رسید که قبله عالم به علّت حضور در مراسم سومیّن ازدواج برادرش از تشریف فرمایی معذورند و پیام ایـشان توسّط سلــــــطان بانو ، همسر دوّم والا حضرت قرائت می شود .

جغد پیر ضمن خوشامد گویی به کلیّه حضّار محترمه ، ابتدا از ملکه درخواست کرد تا پیام مدبّرانه حضرت شیر را به سمع منتظران مشتاق برساند.

سلطان بانو ضمن ابراز خرسندی از حضور در گردهمایی پیام اعلیحضرت را بدین شرح بیان فرمودند.

« ما سلطان عادل و خردمند شما ، با توجّه به درخواست های مکرّر مادینگان با این گردهمایی جهت برّرسی مشکلات آنان موافق می باشيم . البته تصمیمات اخذ شده نباید هیچ گونه خللی به آزادی و حقوق مسلّم حیوانات نر وارد سازد و این تصمیمات در صورتی قابل اجرا است که به تنفیذ و تایید اینجانب برسد. »

ملکه والا پس از قرائت متن با تشویق بسیار حضّار به طرف جایگاه مخصوص خویش رفت .

سپس جغد از حیوانات درخواست کرد ضمن رعایت وقت ، برای بیان نظرات خود به طرف جایگاه بروند.

اوّلین حیوان آهو بود که درخواست کرد ، چون حیوانات مادّه در زمان بارداری رنج و سختی بسیا ر زیادی را متحمّل می شوند پس از این انجام کلیّه کارهای خانه در این دوران بر عهده حیوانات نر باشد.

هدهد تقاضا کرد که مادّه ها اجازه خروج از منزل را داشته باشند و نرها اجازه بدهند که مادّه ها برای کسب تجربه و رشد فکری و عقلی به جنگل های دیگر سفر کنند.

الاغ ضمن شکایت بسیار از ظلم و ستم نرها ، درخواست کرد که نرها درهنگام تصمیم گیری درباره ی امور مهم حتما با مادّه ها مشورت نمایند .

مرغ با شکایت بسیار از ازدواج های مکررّ خروسان ، تقاضای لغو ازدواج موقت را نمود . و خواستار تشکیل محکمه ای جهت رسیدگی به مشکلات زناشویی و به خصوص تجدید فراش نرها گردید.

میش گفت که نرها باید به آنان اجازه کار و تحصیل بدهند تا آنان بتوانند ضمن کسب درآمد حضور فعّالانه ای در اجتماع داشته باشند. و به ما مادّه ها به چشم جنس دوّم نگاه نکنند و به جای این که هر حیوان نر به تنهایی چندین و چند مسئولیّت داشته باشد لطف کرده و انجام بعضی از امور جنگل را به ما واگذار کنند .

وبه همین ترتیب روباه و خرس و سنجاب و… نیز در مورد مقولات مهم و اساسی آزادی و عدالت و برابری و … سخن گفتند و از استبداد و زورگویی و خودرایی وظلم وستم نرها در طول تاریخ شکایت کردند و هر یک راهکاری را ارائه نمودند.

در نهایت خرگوش پیشنهاد کرد برای این که مادّها فرصت اثبات توانایی های بالقوه شان را پیدا کنند بهتر است یک سال اداره امور جنگل رابه آن ها واگذار کنند و بهتر آن است که به علت هوش زیاد خرگوش ریاست یک ساله را به خرگوش بدهند.

هنوز حرف خرگوش تمام نشده بود که همهمه ای در میان حیوانات پیچید و هر حیوانی ریاست را حقّ مسلّم خود می دانست . جرّو بحث بالا گرفت و نزدیک بود که کار به جنگ و جدال برسد . جغد که اوضاع را بحرانی دید گفت : شما که هنوز توان تحمّل سخنان یکدیگر را ندارید و نمی توانیید یک گردهمایی کوچک را به سرانجام برسانید چگونه می خواهید یک جنگل را اداره کنید .

سخنان جغد نیز نتوانست اوضاع را آرام کند و این وضع تا بعد از ظهر ادامه پیدا کرد . در نهایت قرار بر این شد که سرور بانوان ماوقع را به استحضار شاه برساند و ادامه جلسه به یک ماه دیگر موکول شود.

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.