Take a fresh look at your lifestyle.

۲ داستان درباره آموزش ساعت کودکانه و آموزنده

داستان برای اموزش ساعت به کودکان

آموزش ساعت برای کودکان میتواند یک چالش برای پدر و مادر باشد. امروزه روش های آموزش مختلفی برای یادگیری انواع موضوعات که لازم به یادگیری کودکان است وجود دارد. میتوانید کودکان را به کمک کارتون، بازی ، شعر و داستان تشویق به یادگیری کنید. در مطالب گذشته درباره آموزش ساعت به کودکان با شعر صحبت کردیم و در این نوشته قصد داریم داستان برای آموزش ساعت به کودکان را ارائه دهیم. همه کودکان از شنیدن داستان ها جدید و آموزنده لذت میبرند. میتوانید آموزشهای خود را در قالب قصه و داستان به کودکان خود بیاموزید. در ادامه دو داستان درباره آموزش ساعت ارائه شده است.

دو داستان درباره اموزش ساعت

قصد دارم امروز برای زنگ ریاضی برای بچه های کلاس داستان تعریف کنم. این داستان درباره دو برادر دوست داشتنی است. اسم یکی از برادرا عقربه ساعت شمار بود و دومی عقربه دقیقه شمار نام داشت. برادر قد کوتاه که ساعت شمار نام داشت کارش این بود که ساعت را نشان دهد. برادر قد بلند که دقیقه شمار نام داشت دقیقه ها را نشان می داد. زمانی که برادرقدبلند (عقربه دقیقه شمار) روی عدد 12 قرارمی گرفت، فقط برادرقدکوتاه (عقربه ساعت شمار) خوانده می شد. در ادامه قصه گفتن به دانش آموزان کلاس گفتم که هرگاه برادرقدبلند حرکت می کند و یک خانه به جلو می رود، یک دقیقه نامیده می شود. یک روز برادر قدبلند به خانه خانم شماره 1 رفت،به نظر شما چنددقیقه به جلو رفته است؟ دانش آموزان جواب دادند: 5دقیقه

فردای آن روز برادر قدبلند به خانه خانم شماره 2رفت،به نظر شما چند دقیقه به جلو رفته است؟دانش آموزان جواب دادند:10دقیقه. به دانش آموزهای گلم گفتم :اگر شمارش 5 تا 5 تا را یاد بگیرید با سرعت بیشتری می توانید بگویید که برادر قد بلند وقتی به خانه خانم شماره 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 می رود چند دقیقه طول می کشد. دراین قسمت از قصه شمارش 5 تا 5 تا را با هم و باصدای بلند تکرارکردیم.درادامه قصه  به دانش آموزان گلم گفتم: بعضی وقت ها، برادر قد بلند، مابین این خانه ها استراحت می کند، هر کدام ازاین خط های کوچک یک دقیقه است و این خط ها را که نسبت به خط های دیگر ریزتر است باذره بین به آن هانشان دادم. بچه های کوچک من بادقت به داستان گوش دادند و به این وسیله با مفهوم ساعت و دقیقه کاملا آشنا شدند.

داستان درباره اموزش ساعت
داستان درباره اموزش ساعت

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. مورچه ی زحمت کشی بود که زیر ساعت 12 زندگی می کرد. خانه ش دقیقا اونجا بود. مورچه قصه ی ما هر روز میرفت سر کار و دونه های گندم جمع می کرد. هر روز این کار رو انجام می داد تا اینکه بالاخره لونه ش از دونه گندم پر شد و دیگه جایی توی لونه اش برای استراحت نموند. اون حتی خبر نداشت چقدر گندم توی لونش جمع کرده!

آقا کرمه مهربون به همراه خانومش در وسط ساعت زندگی می کردند. ( اینجای داستان می تونید دوتا عقربه کوچک و بزرگ روی ساعت بکشید)

آقا کرمه و خانومش گفتن اینطوری نمی شده بیا با همفکری هم کاری کنیم. آنها با هم فکر کردند و تا اینکه خانوم کرمه فکری به ذهنش رسید. اون گفتش که گندم هات رو به اندازه دسته های 5 تایی تقسیم کن و هر کدوم آن ها را داخل یکی از قفسه های بیرون لونت قرار بده ماخواسمون بهش هست.

مورچه با خودش فکر کرد و گفت آره خوبه منم موافقم اینطوری اگه کسی هم به غذا احتیاج داشت میتونه ازش استفاده کنه! (از این قسمت می توانید برای پرسش از بچه ها استفاده کنید)

در این زمان مورچه شروع کرد و گندم هاش رو منظم داخل قفسه ها چید، داخل هر قفسه 4 تا گندم جا داد و گفت گندم پنجم رو چیکار کنم؟

بازم غمگین شد و نشست. که یک ساعت به صدا دراومد و گفت که اشکال نداره دونه پنجم رو من میذارم روی سرم (با رنگ دیگه یه گندم روی یک بزارید)

مورچه خوشحال شد و تشکر کرد و به کارش ادامه داد و شروع کرد به چیدن ادامه گندم ها به شکل قبلی. رسید به گندم پنجم و گفت کجا بزارم؟ عدد 2 گفت بزار روی سر من و همینطوری ادامه داد تا مورچه ریبد به لونش. گندم ها رو چیده بود اما بازم نمی دونست چقدر گندم داره!

در این لحظه آقا کرمه گفت تو خسته ای بشین تا من برات گندم ها رو بشمارم و شروع به شمارش کرد: 5، 10، 15، 20 و …

(شما میتوانید با اشاره به اعداد شمارش را با بچه ها بشمارید) بچه ها چندتا شد؟ آفرین شد 60تا

مورچه از آقا کرمه تشکر کرد و گفت ممنون از این به بعد شما مسئول گندم های من بشید و  آقا کرمه هم گفت با کمال میل قبول می کنم

خانم کرمه هم کمی ناراحت بود و گفت من چی کار کنم؟

آقا کرمه گفت من و تو با هم همکاری می کنیم. من از این به بعد تعداد گندم ها رو دقیق اعلام میکنم و تو عددها رو بدون تغییر بگو.

خانم کرمه گفت این که کار قبلیه. اما اشکال نداره راست میگی من و تو باید باهم همکاری کنیم.

(بعد عقربه ی کوچک رو روی عدد مثلا چهار میذاریم و عقربه ی بزرگ رو روی عدد 2).

میگیم بچه ها قرار شد خانم کرمه اعداد رو بدون تغییر بخونه چی میشه؟چهار

حالا نوبت آقا کرمه ست باید گندم هارو بشماره ببینه رو کدوم گندم ایستاده؟

از لونه ی مورچه میشماره تا جایی که ایستاده پنج، ده…..

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.