Take a fresh look at your lifestyle.

قانون مورفی چیست؟ آیا از نظر علمی ثابت شده است؟

به احتمال زیاد شما هم مثل خیلی های دیگر در زندگی تان بارها و بارها لحظات ناراحت کننده را تجربه کرده اید. مثلا درست همان روزی که با خودتان چتر نمی برید باران سنگینی شروع به باریدن می کند. یا دقیقا همان روزی که سهام کلانی در بورس می خرید، سوددهی سهام شروع به افت می کند. به دستشویی می روید و گوشی تان در یک اتاق دیگر زنگ می خورد. نوشیدنی مورد علاقه تان را از ماشین خودکار سفارش می دهید و دقیقا همان نوشیدنی در دستگاه گیر می کند.

برای من هم پیش آمده! وقتی نان تست کره ای از دستم می افتد دقیقا روی همان سمتی به زمین می افتد که کره ای است. در این لحظه فقط این به ذهنم رسیده که تمام دنیا بر علیه من هستند. انگار که تمام کائنات مسخره ام می کنند.

شاید برایتان خیلی تعجب آور باشد اما یکی از قوانین دنیای ما تمام این اتفاقات را توجیح می کند؛ و این قانون چیزی نیست جز قانون مورفی! البته تعابیر متفاوتی از این قانون وجود دارد. اما دو مورد از استوار ترین بناهای قانون مورفی این است که «از هر آنچه بترسی بر سرت می آید»، و اینکه «همیشه بین دو حالت بد و خوب، همانی که بد است اتفاق می افتد». در ادامه این مطلب خواهیم گفت قانون مورفی چیست؟ آیا از نظر علمی ثابت شده است؟

قانون مورفی واقعا قانون است؟

نکته جالب قانون مورفی این است که دقیقا قانون نیست. قانون مورفی در واقع یک نقل قول است که تبدیل به یک اصل شده. مردم معمولا از این قانون به عنوان یک شوخی یاد کرده و آنرا قانون چهارم ترموینامیک می دانند. حالا ممکن است این سوال در ذهن تان مطرح شود که اصلا این قانون چیست و از کجا به وجود آمده که این قدر طرفدار دارد؟

فضای ماوری جو همان جایی است که کارها سخت و اشتباهات بی بخشش هستند. باورش کمی سخت است اما قانون مورفی اجز همین جا در زندگی من و شما سبز شده!

قانون مورفی بر این اساس است: “هر چیزی که ممکن است اشتباه شود، اشتباه خواهد شد.” می توانیم از قانون مورفی در زندگی روزمره خود استفاده کنیم. وقتی همه چیز خوب و طبق خواسته ما پیش میرود گله و شکایتی از کسی و چیزی نداریم؛ اما وقتی همه چیز بد پیش می‌رود، دنبال دلیل می‌گردیم. این چیزی است که باید در مورد آن فکر کرد، اما هیچ مدرکی برای حمایت از خود قانون مورفی وجود ندارد. همه چیز به این بستگی دارد که مردم چگونه آن را می بینند.

قانون مورفی از کجا نشات گرفت؟

در سال 1949 افسران نیروی هوایی مقر ادوارد در کالیفرنیا آزمایشاتی را انجام دادند که بخشی از پروژه MX981 بود. هدف از این پروژه ارزیابی واکنش های انسان ها در زمان کندی ناگهانی شتاب بود. در واقع قرار بود که تاثیر سقوط هواپیما بر فیزیولوژی بدن انسان ارزیابی شود.

در مراحل اولیه این پروژه افسران مانکن های مصنوعی به بدنه راکتی وصل کردند. این راکت تا 1000 کیلومتر در ساعت شتاب داشت و ناگهان متوقف می شد. البته افسران این مقر نیروی هوایی از نتایج به دست آمده با مانکن ها راضی نبوده و معتقد بودند جایگیری یک انسان واقعی نتایجی واقعی تر در بر خواهد داشت.

کلونل استاپ که بخشی از این پروژه بود برای چنین تجربه ای داوطلب شد. او موافقت کرد که به جای مانکن ها به راکت متصل شده در ابتدا شتاب گرفته و پس از این به صورت ناگهانی با کندی شتاب رو در رو شود. کاپتان نیروی هوایی، ادوارد مورفی، هم قبول کرد که مسئولیت بستن کلونل به بدنه راکت را بر عهده بگیرد.

طراحی نهایی مورفی به همراه 16 سنسور که نیروی G یا همان جاذبه را بر کلونل  استاپ اندازه گیری می کردند تایید شد. یک سمت این 16 سنسور سوی درست و سمت دیگر سوی غلط بود. به عبارتی باید در بستن این سنسور ها خیلی دقت می کردند تا سنسورها را درست بسته و در نهایت بتوانند میزان فشار وارده بر کلونل را اندازه گیری کنند.

 بالاخره لحظه موعود فرا رسید، کلونل را به راکت بستند و پرتاب کردند. وقتی فشار به 40G رسید راکت را متوقف کردند. قرار بود نتایج به دست آمده جالب و شگفتی آور باشد. زیر 1G فشار وارده به طور متوسط 70 کیلوگرم است، اما زیر 40G فشار وارده 40 برابر بیشتر و در حدود 2800 کیلوگرم است.

بنابراین 40G نقطه عطفی بود که کلنول استاپ باید به عنوان بخشی از آزمایش بیشترین میزان فشار را تحمل می کرد. حالا این فشار چقدر بود؟ بخش خوب ماجرا این است که کلنول بالاخره جان سالم به در برد! ناگفته نماند که در اثر فشار مغزش تکان خورده، بیهوش شد و در چندین بخش بدنش خون ریزی پیدا کرد.

و اما بخش بد ماجرا! درست برخلاف کلنول که خوش شناس بود، همه چیز در آزمایش با بد شانسی پیش رفت. چرا که سنسورها چیزی ضبط نکردند. کلنول بلافاصله پس از به هوش آمدن پیگیر مورفی شد و از او پرسید که کجای کارشان ایراد داشته است!

پس از بررسی های دقیق مشخص شد که تمام 16 سنسور به کار رفته در راکت اشتباه بسته شده اند. یعنی حتی یک عدد از این سنسور ها هم در جهت درست خود بسته نشده بودند. کاپتان مورفی عصبانی و برافروخته بود. پس رو به سمت تکنیسین های مسئول بستن سنسورها کرد و با عصبانیت گفت: اگر برای انجام دادن کاری دو راه وجود داشته باشد؛ یکی درست و دیگری غلط، شما دقیقا همان راه غلط را انتخاب می کنید. این جمله همان فرم اولیه از قانون مورفی است!

پس از این ماجرا مورفی به مقر خودش، ایستگاه هوایی آرت فیلد برگشت. و اما کلونل استاپ! او مردی باهوش بود و همان لحظه که این جمله را از دهان مورفی شنید به فکر فرو رفت. او در مصاحبه خبری که پس از این داستان برگزار شد، شرکت کرده و نظرات مثبت خود را در مورد آزمایش و تجربه اش از سوار شدن بر راکت اعلام کرد. کلونل در این مصاحبه اعلام کرد که آنها قانون مورفی را در نظر گرفته و به همین دلیل با بالاترین میزان امنیت برای حفظ سلامتی من ماموریت را به پایان رسانده اند. خبرنگاران در ادامه از کلونل پرسیدند که قانون مورفی چیست و او هم در پاسخ گفت : «چیزی که انتظار خراب شدنش را داشته باشی خراب خواهد شد». این جمله ورژنی از ضرب المثل معروف خودمان است که «از هر چه بترسی بر سرت می آید».

این نقل قولِ تقریبا منحرف شده از صحبت های کاپتان مورفی بر سر زبان ها افتاد و خیلی زود در دایره ای بسیار وسیع تر از ارتش و نیروی هوایی استفاده شد.

تکثیر همه جانبه قانون مورفی

قانون مورفی و واریته های متفاوتی که از آن متولد شدند در کتاب های بی شماری ذکر شده و راه خود را به دنیای مجازیِ وب سایت ها هم پیدا کردند و اخیرا کمدین و کارگردان مطرح؛ رامبد جوان فیلم کمدی در مورد قانون مورفی ساخته و زنده یاد ارشا اقدسی نیز در آن بدلکاری کرد. بندهای متفاوتی نام قانون مورفی را برای خود انتخاب کردند. حتی دیدیم که کریستوفر نولان در فیلم «بین ستاره ای» هم از این قانون نام برده است. در این فیلم شخصیت اول داستان، کوپر، شروع می کند به تعریف کردن قانون مورفی برای دخترش. بعد نمونه ای مثبت تر از آن را عنوان کرده و می گوید که «هر چیزی که ممکن است اتفاق بیافتد، اتفاق خواهد افتاد».

البته باید اعتراف کرد که مورفی اولین کسی نبود که دست سرنوشت را در قانونی به نام خودش رو کرد. در قرن 18 شاعر اسکاتلندی به نام رابرت برنز اینطور نوشته بود که بهترین تلاش های من برای به تصویر کشیدن داستان «موش ها و آدم ها» در نهایت تبدیل به بدترین ها می شدند. در قرن 19 هم رودیارد کیپلینگ اعلام کرده بود که فرقی ندارد چند بار تست نان و کره از دست شما به زمین بیافتد؛ چرا که هر بار از سمت کره ای به زمین برخورد خواهد کرد. تمام این نقل قول ها گویای قانون مورفی هستند، منتها به شکل های متفاوت!

آیا قانون مورفی حقیقت دارد؟

حالا به این سوال می رسیم که آیا قانون مورفی حقیقت دارد؟ در واقع نه! در سال 1966 محققی به نام رابرت متیو مثال های بارز قانون مورفی مانند افتادن تست کره ای را آزمایش کرد و به این نتیجه رسید که افتادن نان بر سمت کره ای اش از بد شانسی و دست سرنوشت نیست. فقط رد پای فیزیک در میان است! او در این مورد مقاله ای نوشته و توضیح داده که چرا فیزیک در افتادن نان بر سمت کره ای دخیل است. رابرت متیو در نهایت ثابت کرد که چطور کره ای کردن نان تست، مرکز گرانشش را تغییر داده و باعث می شود نان از سمت کره ای بر زمین بیافتد!

چه چیزی ما را به سوی قانون مورفی سوق می دهد؟

یکی دیگر از دلایلی که مردم را تا این حد به سمت قانون مورفی سوق می دهد وجود حافظه انتخاب گر و جهت گیری های منفی در ذات ما آدم هاست. همه ما بر اتفاقاتی که ناخواسته برایمان اتفاق افتاده تمرکز می کنیم و آنها را خیلی خوب به خاطر می سپاریم. این در حالی است که اتفاقاتی که خودمان انتخاب کرده ایم و به مراد دلمان پیش رفته اند را به یاد نداریم. در واقع هر چیزی که بد پیش برود مثل کنه در ذهن ما می ماند و تا مدت ها از حافظه پاک نمی شود.

متیو در مقاله اش از موضوع دیگری با عنوان «همبستگی گمراه کننده» هم نام برده است. این همبستگی یکی دیگر از علت های شایع شدن قانون مورفی ذکر شده است. حالا می رویم سراغ این مسئله که اصلا همبستگی گمراه کننده چیست؟ خب این موضوع یعنی اینکه مردم بین دو شاخص که هیچ ارتباطی با هم ندارند ارتباط می بینند. این در حالی است که در دنیای واقعی بین این دو شاخص هیچ ارتباطی وجود ندارد. این دو شاخص می توانند دو انسان باشند یا حتی دو شی، ایده و یا اتفاق! برای مثال وقتی در ترافیک گیر می افتید همیشه این موضوع به ذهن تان خطور می کند که در کندترین خط ترافیک هستید. این برداشت غلط از جایی درون رفتار فطری ما نشات می گیرد. در واقع در این شرایط ما بیشتر بر ماشین هایی که از ما رد شده اند تمرکز می کنیم تا ماشین هایی که ما آنها را رد کرده ایم.

دیوید هاند، ریاضی دان و پروفسور ریاضیات دانشگاه ایمپریال کالج لندن ادعا کرده که قانون مورفی تا حد زیادی بسته به شانس است نه واقعیت و محاسبات. علاوه براین ذهن انتخاب گر ماست که باعث می شود این اتفاقات نه چنان خوشایند برای مدت زمان بیشتری در ذهن ما بمانند. همین ماندگاری خود عاملی است برای فراگیر شدن قانون مورفی در بین مردمان جهان.

قانون مورفی همیشه غلط نیست!

باید اعتراف کرد که درست است قانون مورفی در تست های تحقیقاتی ثابت نشد؛ اما در عین حال گاهی هم پیش می آید که درست باشد. قانون مورفی از این لحاظ، دیدی منفی نگر و تیره به این دنیاست که در واقع واقعیت هم دارد.

از زمانی که کلنول استاپ این قانون را بر لب آورده تا به حال مردم زیادی درگیرش شده و آنرا به شیوه های مختلف و واریته های مختلفی تغییر داده اند. در واقع هزاران واریته مختلف از این قانون هست که راه خود را به کتاب ها و حتی وب سایت ها باز کرده. حالا می خواهم نظر شما را به برخی از این واریته های متفاوت جلب کنم

  1. هیچ چیز آن طور که به نظر می آید ساده نیست
  2. اگر کارها را به دست سرنوشت واگذار کنیم از بد هم بدتر می شوند
  3. همیشه وقتی دنبال چیزی هستید آخرین جایی که می گردید پیدایش می کنید
  4. یک برنامه خوب برای امروز بهتر ازیک برنامه عالی برای فرداست.
  5. هیچ وقت کلید را پیدا نمی کنی، مگر اینکه قفل را عوض کنید
  6. آنهایی که می توانند، انجام می دهند. آنهایی که نمی توانند آموزش می دهند!
  7. هر چه اندازه چیزی بیشتر باشد، ارزشش کمتر می شود.

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.