Take a fresh look at your lifestyle.

دلنوشته درباره بی وفایی دنیا | متن درباره روزگار بی وفا

متن و دلنوشته در مورد بی وفایی روزگار

عمر و روزگار انسان به سرعت در حال گذر می باشد و هیچ صبری ندارد، در این گذر عمر ممکن است، برخی افراد روزگار خوشی را سپری کرده باشند و برخی افراد هم بی وفایی و نامردی دنیا را دیده باشند. بنابراین در این گذر زمان بهتر است از زندگی و روزگار خود لذت ببرید، زیرا این دنیا و روزگار فانی است و به سرعت می گذرد، پس زمانی را برای غم و غصه و اندوه اختصاص ندهید و همواره شاد و خرسند باشید. در این پست مجموعه دلنوشته درباره بی وفایی دنیا به شما ارائه می شود، با ما همراه باشید.

متن دلنوشته در مورد بی وفایی و نامردی دنیا

دلنوشته زیبا درباره بی وفایی دنیا

زخمی بر پهلویم هست

روزگار نمک می پاشد

و من پیچ و تاب می خورم

و همه فکرمی کنند که می رقصم !!!

همچنین بخوانید: شعر برای گلایه از دوست

دلنوشته ای درباره بی وفایی دنیا

و عشق را کنار تارک راه بند تازیانه می زنند،
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد !
روزگار غـریبی است نازنین !
آن که بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد .

یک دلنوشته درباره بی وفایی دنیا

از آن چه که گذشت

از آن چه که شکست

از آن چه که نشد

از آن چه که ریخت

حسرت نخور

زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد….

دلنوشته خاص درباره بی وفایی دنیا

آرزو می کردم تو را در روزگاری دیگر می دیدم
در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
پریان دریایی
شاعران
کودکان
و یا دیوانگان
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود

متن دلنوشته درباره بی وفایی دنیا

زندگی زمان دارد
و زمان میگذرد هر دو میگذرند و ما می نگریم ؛
زندگی ٬ زمان تیک تاک با صدای قلب هماهنگ می شود
هر دو باهم می نوازند و میروند تا پایان هر دو سکوت باشد و ایست

دلنوشته زیبا درباره بی وفایی روزگار

موهایم را روزگار شانه می زند
می خواهد…
تارهای تیره اش را سپید کند
و این لعنتی دست بردار نیست
شانه را به دست کسی نمی دهد

دلنوشته ای درباره بی وفایی روزگار

خب غم هم آدمست دیگر
حق دارد
مثل خیلی ها
سرش را پایین بی اندازد و!
یکراست یاید بنشیند کنج دل ما
در زندگی من!
روزهایی هستند که نیستند
و روزهایی نیستند که هستند.

دلنوشته درباره بی وفایی روزگار

روزگار عجیبی شده است
حتی وقتی می خندیم
منـظورمان چیز دیگریست
وقتی همه چیز خوب است می ترسیم
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کرده ایم .

یک دلنوشته درباره بی وفایی روزگار

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند
روز و شب دارد، روشنی دارد
تاریکی دارد کم دارد، بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام می شود بهار می آید..

دلنوشته خاص درباره بی وفایی روزگار

ای همدم روزگار، چونی بی من
ای مونس غمگسار، چونی بی من
من با رخ چون خزان، زردم بی‌تو
تو با رخ چون بهار، چونی بی من

متن دلنوشته درباره بی وفایی روزگار

دوباره باران می بارد زیره سقف یادهای فراموش تا تنهایی کهنسالم را،

تنهایی به انتها ببرد در گذر روزگار کهنهٔ بی بنیاد،

خاطرات غمگینم به چراغانی فصل نو می روَند بی نشـان و اشتباهی.

دلنوشته در  مورد بی وفایی دنیا

انسان دو نوع معلم دارد
آموزگار و روزگار!
هر چه با شیرینی از اولی نیاموزی
دومی با تلخی به تو می آموزد
اولی به قیمت جانش.!
دومی به قیمت جانت..!!

دلنوشته ای در  مورد بی وفایی دنیا

دَستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار
رفتنش یک شب دمار از روزگار من کشید !
می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار !
حرف حق گفتم ولی خون مرا در شیشه کرد
بیشـتر گل می کند انگور بر بالای دار .

بیشتر بخوانید: جملات در مورد خیانت

دلنوشته زیبا در  مورد بی وفایی دنیا

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه…

گوشت بدن خودشو می کند و میداد به جوجه هاش می خوردند…

زمستان تمام شد و کلاغ مرد…

اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند: اخ خوب شد مرد راحت شدیم از این غذای تکراری…

این است واقعیت تلخ روزگار ما.

شعر در مورد بی وفایی روزگار از حافظ

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

دلنوشته خاص در  مورد بی وفایی دنیا

ای همدم روزگار چونی بی من
ای مونس و غمگسار چونی بی من !
من با رخ چون خـزان زردم بی تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
ای زندگی تن و توانم همه تو !
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از انی همه من
من نیست شدم در تو از انم همه تو.

یک دلنوشته در  مورد بی وفایی دنیا

چه ساده ایم! در این ایستگاه خالیِ متروک
نشسته ایم کماکان به انتظار… بِمانَد
چه روزهای قشنگی قرار بود بیایند
چقدر شاکی ام از دست روزگار… بِمانَد..!

متن دلنوشته در  مورد بی وفایی دنیا

از اسب که بیوفتى ,

اسیر سرزنش خاک خواهى شد
این قانون آدم هاست
به دور آتشى می رقصند که تو در آن می سوزى
روزگار بدیست .

دلنوشته در  مورد بی وفایی روزگار

کبریت های سوخته هم،
روزی درخت های شادابی بوده اند
مثل ما،
که روزگاری می خندیدیم
قبل از این که عشق روشنمان کند

دلنوشته ای در  مورد بی وفایی روزگار

زندگی کوتاه تر از آنست که به خصومت بگذرد !
و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند
آن چه از روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند
و آن چه از دست برود با گریه جبران نمی شود !
فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشم .

دلنوشته زیبا در  مورد بی وفایی روزگار

گاهی اوقات دلم تنگ طمع تلخ اشک هایم می شود
و آرام می بارم و می نوشم
گویی قهوه ای تلخ از جنس حقیقت می نوشم
چه کسی می گوید قهوه تلخ است؟
قهوه در برابر روز گار تلخم شیرین ترین نوشیدنی عالم حساب می شود

دلنوشته خاص در  مورد بی وفایی روزگار

تو می آیی و آن چنان مرا میفهمی
که گـویی بعد از خدا !
در من خدای دیگری
تو میبینی مرا !
میخوانی مرا
میخواهی مرا !
تو می آیی خَستگی هایم را میفهمی
بغضهایم را
کلافگی هایم را
تو می آیی و من تا آمدنت پشت دیوار تنهاییم
بی سر و صدا روزگار می گذرانم
تو می آیی .

همچنین بخوانید: متن درباره بی حسی

یک دلنوشته در  مورد بی وفایی روزگار

دلگیرم ای شب!
تو مَرا زمین زده ای
برگ میزنی دفتر تلخ روزگار را
کسی که فراموش نشد، دیگر مرا در خاطرش نیست!
دیگر لبخندی نیست
یک چشم پر از آرامش کجاست؟
ای شب
ارزان می فروشمت به خورشید
فقط صبح شـو ..

متن دلنوشته در  مورد بی وفایی روزگار

و میان ماهستند مردگانی که در انتظارند
در انتظار بهانه ای که مورد پسند روزگار باشد و به خاک سپرده شوند
و میان این مردگان هستند کسانی که ده ها سال در انتطار خاک سپاری خود بوده اند
انتطارشان
انتظارم
طولانی نشود آمین.

متن دلنوشته ای در مورد دنیای بی وفا

دل است دیگر بر هوای بیقرار یادها می شکند
می بازد می بارد و بر قرار بی وفای روزگار می ماند
می سازد می سوزد..
می سوزد…..

متن دلنوشته در  مورد روزگار بی وفا

گرگ روزگار بودَم شغال ها هم جـرات رویا رویی با من را نداشتند
حال که توبه کرده ام اهو ها هم برایم خط و نشان میکشند
درست است که ما رفته ایم و توبه کرده ایم اما به اهو ها بگویید در قلمروی ما با احترام عبور کنند مگر نمی دانند که توبه گرگ مرگ است.

دلنوشته در  مورد دنیای بی وفا

چه دیوانه وار با روزگاران
دست و پنجه نرم می کنیم
به جنگ سرنوشت می رویم
و غصه می خوریم
در جوانی …
جوانی را به پیری مبتلا می کنیم
نه جام ساکت و خنده
فقط غصه می خوریم
چه دیوانه وار …
می زیستیم و دم نمی زنیم
چه دیوانه وار …
از روزگاران گذر می کنیم
شمع می شویم و
می سوزیم و حذر می کنیم

دلنوشته کوتاه در  مورد بی وفایی روزگار

چه شد صبر و قرارم وایِ بر من
چه بد شد حال زارم وایِ بر من
جوانی رابه پیری هدیه دادم
سیه شد روزگارم وایِ بر من…

مگ تک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.